عصر روز شنبه، دوم مارس در میان شلوغیهای شهر مونترال و از میان انبوه خودروهایی که در ترافیک خیابان شربروک پشت چراغ قرمز توقف کردهاند، یک اوبر میگیرم تا سر وقت خودم را به ایستگاه متروی واندوم برسانم.
البته که مقصد نهایی آنجا نیست. «زندانی خیابان دوم» در پلاس دزآر انتظارم را میکشد. چندهفتهای است که هر جا سر میچرخانی آگهی حضور تیم تئاتر مهلقا باقری به منظور اجرای این نمایش را میبینی. نمایشی که در سالن پنجم مجموعه هنری فرهنگی «پلاسدزآر» (Place des Arts) اجرا خواهد شد.
تلخی تئاتر ایرانی در مونترال
حقیقتش با شوق و ذوق زیادی به دیدن این تئاتر نمیروم. تجربه رفتن به تئاترهای ایرانی که طی چند ماه اخیر در مونترال روی صحنه رفتهاند، حسابی دلم را آزرده است. چقدر این تجربهها با آن همه تجربه پرشور و خاطرات شیرین اجراهایی که در ایران و سالن تئاترشهر و تماشاخانه ایرانشهر و آنهمه سالنهای کوچک و بزرگ در طی جشنوارهها و فصلهای مختلف تئاتر پشت سر گذاشتهبودم، فرق داشتند.
اما به هر حال بعد از مهاجرت مثل خیلی چیزهای دیگر، یاد گرفتهام که به حضور نشانههایی هرچند کوچک از سرزمینم امیدوار باشم.
«پلاس دزآر» مثل همیشه شلوغ است و پر از مردمی که بعدازظهر آخرهفته خود را برای دیدن یک اجرا و یا اثر هنری کنار گذاشتهاند. از پیچ سالن که میپیچم، چشمم به عکس جواد عزتی در هیات یک مرد پریشان و با لباس خواب میافتد که روی دیوار سالن پنجم خودنمایی میکند.
آغاز به موقع نمایش؟
هنوز حدود چهل دقیقهای تا اجرا باقی مانده و من فقط تعداد انگشتشماری از ایرانیان را میتوانم ببینم. یکی از عادتهای بیشتر ما ایرانیها سر وقت نرسیدن به برنامهها و قرارها است. عادتی که در کانادا خیلی جایی ندارد و برای اصلاح آن باید تمرین زیادی کرد. شاید به همین دلیل است که «مهدی گلیج»، مدیر برگزاری این نمایش در کانادا از همان ابتدای کلید خوردن این تور، اعلام کرد که به عنوان یک هنرمند از تاخیر در شروع نمایش خیلی دل ازرده است و «زندانی خیابان دوم» را راس ساعت اعلام شده به روی صحنه خواهد برد.
هر چه به اجرا نزدیکتر میشویم، بر جمعیت ایرانیان افزوده میشود. حدود ده دقیقه به ساعت ۸ است که دربهای سالن اصلی باز میشوند و مردم وارد سالن میشوند. با اینکه سالن بزرگ است، اما تقریبا پر شده و این خود در دل آدم تئاتر دوستی مثل من شوق ایجاد میکند.
من ردیف دوم جایی نزدیک سن اصلی نمایش مینشینم و باز یاد خاطرات شیرین اجراهای ایران میافتم. روزهایی که وقتی بلیط گیرم نمیآمد، یک بلیط بدون صندلی میخریدم وبا یک تشک کوچک، نزدیکترین محل به سن اصلی را پیدا میکردم و حسابی غرق در اجرا میشدم. همین طور که در خاطراتم سیر میکنم، نگاهم به «مسعود پاکدل» می افتد، عکاس سینمای ایران که در مونترال اقامت دارد و آماده عکاسی از صحنههای اصلی تئاتر است.
ساعت حدود ۸ و ده دقیقه است و نمایش هنوز آغاز نشده. احتمالا کمی هم به عادت سر وقت نبودن ما ایرانیها توجه شده و ترجیح دادهاند که کمی صبر کنند تا همه بتوانند داخل شده و سر جای خود بنشینند.
تلخ خندهها
ساعت ۸ و پانزده دقیقه بالاخره چراغهای سالن خاموش میشود و من تازه متوجه حضور «جواد عزتی» میشوم که روی سکویی در سمت چپ سن نمایش در حالی که در خود فرو رفته، نشسته است.
نور صحنه که روشن میشود او را در لباس خواب و آشفته میبینیم که از چیزی ناراحت است. گویا از سر و صدا و حضور مردانی در خانه زنان همسایه. او اعتراض دارد به اینکه نمیگذارند راحت بخوابد. همسرش که نقش او را همسر واقعی خود «عزتی» یعنی «مهلقا باقری» بازی میکند، روی صحنه حضور پیدا میکند و نمایش آغاز میشود.
مهلقا باقری همزمان کارگردان نمایشی که مصائب یک مرد معمولی در دنیایی مدرن را روایت میکند. دنیایی که آنقدر سرگرم پول و پیشرفت است که به پریشانیهای این مرد که شبها همسایهها آرامشش را بر هم میزنند، خانهاش را دزد میزند، از کار بیکار میشود و در نهایت عقل خود را میبازد، پشیزی اهمیت نمیدهد.
«نیل سایمون» نویسنده آمریکایی این اثر، تلخی طنزی که در این نمایش جریان دارد را با مهارت در میان لحظاتی که هنرپیشهها مردم را به خنده وامیدارند، پنهان کرده است. نگاهی که مرد را به سمت گوش کردن هر روزه اخبار رادیو میکشاند و از فرط بیمحلی به این باور میرساند که توطئهای برای نابودی سرزمینش در حال شکلگیری است، که فقط او که به دقت این پیامها را میشناسد میتواند آن را تشخیص دهد.
حواشی خندهداری هم گاهی در نمایش پدید میآمد. مثل اینکه، کلاه مهلقا باقری چندین بار از سرش افتاد و وقتی مهلقا به سرعت در پی پوشیدن آن بود، عزتی تذکر داد که «نگران نباش!» اینجا کانادا است و مردم مثل ایران فکر نمیکنند.
در حالیکه تنهاییها و پریشانیهای ذهنی مرد بیشتر میشود، همسر او به فکر کمک گرفتن از خانواده مرد میافتد. خانوادهای که متشکل از خواهر با بازی «رویا میرعلمی» و دو برادر «عباس جمشیدی» و «امیر کاظمی» است. خانوادهای که بقدری از مرد و دنیایش دورند که درکی از این وضعیت بغرنج ندارند و آنقدر بیتفاوتند که حتی نمیتوانند به او کمک درستی بکنند.
نمایش «زندانی خیابان دوم» تصویری از هر یک از ما در جامعه مدرن میتواند باشد. شاید برای همین است که در بیشتر لحظات نمایش صدای خنده مردم از گوشه و کنار سالن شنیده میشود. وجه طنز بازی عزتی هم بر این مساله افزوده است.
حواشی خندهداری هم گاهی در نمایش پدید میآمد. مثل اینکه، کلاه مهلقا باقری چندین بار از سرش افتاد و وقتی مهلقا به سرعت در پی پوشیدن آن بود، عزتی تذکر داد که «نگران نباش!» اینجا کانادا است و مردم مثل ایران فکر نمیکنند. صحنههای نوشیدنی الکلی در نمایش با نوشیدن شیر جایگزین شده و بازی اغراقآمیز هنرپیشگان در نمایش مستی با یک نوشیدنی غیرالکلی لحظاتی کمدی را خلق میکند. حضور هنرپیشگانی مانند میرعلمی و جمشیدی که تا پیش از این در سریالهای طنز ایرانی بازی کردهاند در این فضای پر خنده بیتاثیر نیست.
نمایش به انتها میرسد و در نهایت مرد تنها و سرگردان دنیای مدرن بر سر جای خود باقی میماند. حقیقتی تلخ که نمایش پیروزی قدرت و پول بر توجه به حال انسانی مایوس و درگیر با افکار پریشان خود است. دنیایی که به شتاب میرود و ما را پشت سرش بر جا میگذارد.
معترضان و حواشی
در انتهای نمایش، مهلقا باقری روی صحنه به همراه عوامل حضور پیدا میکند و از تمامی کسانی که به او کمک کردهاند تقدیر میکند. مخصوصا از «مهدی گلیج» که کارگردانی اثر را به طور مشترک با او به انجام رسانده است. اما همه چیز به همین خوبی پیش نرفت!
بیرون سالن همه منتظر حضور هنرمندان و عکس یادگاری گرفتن با آنها هستند. گروه قبلا اعلام کرده که مصاحبه نمیکند. در این حین، حضور یک هموطن معترض که با صدای بلند مشغول بحث و جدل با مسئولان سالن است، توجه همه را به خود جلب میکند. ظاهرا با وجود ۱۵ دقیقه تاخیر در آغاز نمایش، چند نفر دیر به سالن رسیدهاند و مسئولان امنیت سالن هم اجازه ندادهاند وارد شوند.
در اجراهای هنری مثل تئاتر و کنسرت زنده یک قانون نانوشته وجود دارد که وقتی اجرا آغاز شد، کسی را به سالن راه نمیدهند. هم به این خاطر که تمرکز هنرمند را بر هم نزنند و هم به این خاطر که رفاه تماشاچیان مکدر نشود. اما معترضان میگویند که در نمایشهایی مشابه در همین مجموعه، با تاخیر وارد شدهاند و کسی هم معترض حضور آنها نشده است. ادعایی که اندکی عجیب به نظر میرسد.
دامنه این اعتراضات به گروه هنرپیشگان هم میرسد. موقعی که جواد عزتی با سایر عوامل بیرون میآیند، سه هموطن معترض با صدای بلند او را خاطب قرار داده و میگویند فقط به خاطر دیدن او به تئاتر آمده بودند و حالا که محروم شدهاند باید پولشان را پس بگیرند. عزتی ضمن ابراز تاسف، باردیگر قانون تئاتر را یادآور میشود ولی آنها به هیچ وجه زیر بار نمیروند و روز بعد از اجرا در برخی از شبکههای اجتماعی ایرانیان ساکن مونترال، پیام اعتراضآمیزی هم منتشر کردند.
زندانی خاطرات دور
با این حال سایر مردم با حضور در کنار عوامل نمایش با آنها عکس گرفته و بالاخره «زندانی خیابان دوم» به پایان خود نزدیک میشود. بیرون از سالن «شب سپید» مونترال با حضور جمعیت زیادی در خیابان سنتکاترین در جریان است. در میان شور و نشاط مردم شهر مونترال قدم میزنم و به یاد همه خاطراتی میافتم که گروه نمایش برایم زنده کرده است. لحظهای آرزو میکنم که مانند روزهای دور میتوانستم با یک اتوبوس بیآرتی از جلوی تئاترشهر به خانه پدریم در آن سوی تهران و نزد عزیزانم بازگردم. مسیری که از آن، به پهنای یک اقیانوس و دو قاره، فاصله گرفتهام. حالا این من هستم که در خیابانهای برف گرفته مونترال، زندانی خاطراتم شدهام. راستی اینجا خیابان چندم است؟
گزارش خوبی بود. ممنون.
به ویژه پایان بندی را خیلی پسندیدم.
لطفا ادامه دهید.
من هم متوجه سر و صدای اون گروه شدم. خیلی جالبه، دیر کردن بعدش طلبکار هم هستن
نمایش هم قشنگ بود. بعد از مدتها در مونترال بودن حس خوبی داشتم.
ممنون از گزارش