«موسیو خطرناک» از آن آدمهایی است که در جلسات تحریریه، خارج از جلسات تحریریه، در نشریه، خارج از نشریه، در فارماپری، خارج از آن، در اتواتر، در کوتدونژ، در تلگرام، در تلفون و خلاصه در هر جایی که فرصت پیدا کند به عالم و آدم گیر میدهد. او آنقدر گیر سه پیچ است که حتی «ستاره شناس» هم از دستاش در امان نیست. بیچاره «ستارهشناس» که سرش به ستارههایش گرم است و بیشترین آزار و اذیتش این بوده که چند وقت قبل یک فیلم در مورد مداد ساخت. آنهم به زبان انگلیسی. «موسیو خطرناک» شیپورش را برداشت و داد زد چرا به انگلیسی؟ گفتند که مشکلی نیست دوباره با زبان پارسی صداگذاریاش میکنیم. موسیو خطرناک گفت که چرا فارسی؟ گفتند به فرانسوی صداگذاریش میکنند. گفت چرا به فرانسوی؟ همه به سقف خیره شدند.
«خانم مهاجر» در حالی که چشمهایش را بسته بود و میخواند: «من یک مهاجر هستم/ آرزو دارم…» پاسخ داد به این علت که فرانسوی، زبان رسمی کبک است. «موسیو خطرناک» گفت ما در کبک نیستیم و در مونترال هستیم. که همه از سقف دست برداشتند و مثل گروه سرود مهدکودک گل مینا گفتند:«مونترال یکی از شهرهای کبک است.» هماهنگی در بیان این جملات چنان بود که رهبر گروه کر ارکستر مونترال قرار است از تحریریه مداد برای برنامه بعدی دعوت کند.
«خانم هنری» که فرانسوی را مثل بلبل حرف میزند، ادامه داد: « البته که فرانسوی کبکی با فرانسوی استاندارد فرق میکند. مثلا وقتی یک فرد کبکی عطسه میزند و فرد مقابلش به یاد مادربزرگ فوت کردهاش میافتد، فرانسویها از عبارت ایکس استفاده میکنند، اما کبکیها از ایکی استفاده میکنند.» همه به فکر فرو رفتند، چنانچه ابوسعید ابوالخیر چیزی گفته باشد یا افلاطون در باغ آکادمی. «مداد دار اعظم» که همه او را مثل شرک مهربان میدانند و وقتی عصبانی میشود مثل شرک به سبزی میزند، گفت:«البته هر کبکی میداند ایکس یعنی چه» خانم هنری در جواب گفت:« بله! اما باید بدانیم ایکی یعنی همان.»
در اینجا بود که «مادمازول گالیله» که مثل مارکوپلو به سراسر جهان، سفر مجازی میکند و مرتب عجایب جهان را کشف میکند، گفت:«ایکی یک واژه ترکی است، به معنی دو». قبل از این که بگویم «حافظ زمانه» در جوابش چه گفت بد نیست یکی از کشفیات «مادمازول گالیله» را عرض کنم. او دیروز عصر در حالی که شبیه ارشمیدوس به سمت دفتر مداد میدوید، گفت:«تخممرغ گرد است. اما به شکل کره نیست. کره، بچه اسب است. اسبها تخم نمیگذارند.» این حرفها را چنان بلند میگفت که والری پلانت هم چند دقیقه مساله افزایش مالیاتها را رها کرد و به تخممرغ و اسب اندیشید.
داشتم از واکنش «حافظ زمانه» میگفتم. «حافظ زمانه» همان است که قرار است مطالب مزخرف گابریل گارسیا مارکز، ویکتور هوگو، هاینرش بل، آلبر کامو، اریک امانوئل اشمیت، حامد حبیبی، ارنست همینگوی و داستایوفسکی را منتشر کند. او دستش را مثل ویکتور خارا برد بالا و گفت:«درست است ایکی ترکی است، اما چنان فارسی شده که حتی سعدی هم از آن استفاده کرده: ایکی ثانیه دلی به دست آور/ دل شکستن هنر نمیخواهد». همه بار دیگر به سقف خیره شدند.
«مادام آسپرین» با همان حجب و حیای خاص، با متانت و یک جوری که میخواست به «حافظ زمانه» برنخورد گفت:« اما این که شعر سعدی نیست.» « حافظ زمانه» هم بسیار مودبانه گفت:«شما به همون آلرژیت بپرداز. توی کار من، حافظ، تی.اس.الیوت، نیچه و پابلو نرودا دخالت نکن»، میز مداد گریست.
اینجا بود که «مداد دار اعظم» سبز شد و سفید شد و رو به «دختر بندری» گفت:« دختر جان، از بچهها بپرسیم نظرشان راجع به صفحهبندی تو چیست» «دختر بندری» هم عینک آفتابی ریبن را طوری از روی چشمش برداشت که ما همه متوجه مارک ریبن پشت دستهاش بشویم و بعد که خیالش راحت شد، گفت:«مطالبتان را با فرمت ۲۵۳ کلمه بر صفحه برای من بفرستید. و گرنه آنها را از ایمیلم پاک میکنم و ایمیل شما را هم بلاک میکنم.»
«مداد دار اعظم» آهی کشید و گفت: «کمی در مورد مداد صحبت کنیم. خیر سرمان ما میخواهیم هفته آینده اولین شماره را منتشر کنیم» و ما همه زدیم زیر خنده!