باران شدیدی میبارد و من در اتوبان ۳۰ لابلای کامیونها مشغول رانندگی هستم. مقصد یک کارخانه تولید محصولات فولادی در سنبرونو در جنوب جزیره مونترال است. با رضا کاظمی که در کارخانه همه او را Ray صدا میزنند در یک میهمانی خانوادگی آشنا شدم. وقتی فهمیدم مدیرعامل و مالک عمده این کارخانه است، ترغیب شدم تا هم بازدیدی از کارخانه داشته باشم و هم گفتگویی با او انجام دهم.
میگوید از سال ۱۹۹۹ به عنوان مدیر پروژه در همین شرکت مشغول به کار بوده و سخت کار کرده است. آنقدر سخت که در سال ۲۰۰۳ به او پیشنهاد شده به جای کارمند و مدیر پروژه، شریک کارخانه BRETON شود. کارخانهای که در سال ۱۹۸۷ توسط یک پدر و پسر در یک کارگاه کوچک و با هشت نفر کارگر و سه نفر کارمند پایه گذاشته شده است.
دیدن یک مجموعه موفق صنعتی در قلب کانادا، جایی که کارمندان و کارگرانی از فرهنگها و ملیتهای مختلف هستند، کنجکاوی من را تحریک میکند تا کمی درباره مسیری که طی کرده از او بپرسم. از من در دفتر شیک و بزرگی در طبقه دوم کارخانه با قهوهای که خودش درست کرده، پذیرایی میکند. در حالی که قهوه تلخم را مزهمزه میکنم و مشغول ورق زدن یکی از کتابهایی هستم که میگوید زندگیش را عوض کرده، سؤال میکنم:
کارگاه کوچک بِرِتون (BRETON) چگونه به کارخانهای به این بزرگی تبدیل شد؟
شریک من، مارکو برتون، زمانی کنترال کارگاه کوچک خانوادگی خود را به دست گرفت که این کارگاه با تولید هفتهای ۳۰ تُن محصولات فولادی، یک تأمینکننده و تولیدکننده کوچک محسوب میشد. اما مارکو تصمیم میگیرد وارد بازار آمریکا شود و درواقع با قراردادن خودش و شرکت در شرایط سخت رقابتی، زمینه رشد و توسعه را فراهم کند. که همینطور هم شد و شرکت بِرِتون برای ماندن در بازار آمریکا مجبور شد دائماً خودش را توسعه دهد، فناوری جدیدتر به خدمت بگیرد و از طرحها و ایدههای خلاقانهتری استفاده کند. اینگونه شد که ما در آمریکا به یک نامتجاری موفق در صنعت اسکلت ساختمان تبدیل شدیم. امروز ما بین ۷ تا ۸ هزار تُن محصولات فولادی آهن تولید میکنیم و مساحت کارخانه در حال حاضر ۴۵ هزار فوت مربع است و یک فضای چندصدهزار فوت مربعی برای انبار مواد اولیه و محصولات تولید شده داریم.
«بِرِتون» بیشتر در چه شهرهایی پروژه انجام میدهد؟
ما در حال حاضر بیشتر در نیویورک هستیم. حدود ۹۵ درصد از پروژههایی که میگیریم در نیویورک هست. بیشتر مشتریان ما همانهایی هستند که از سال ۱۹۹۹ و همزمان با اولین پروژههای ما در آمریکا با ما همراه شدند و همچنان مشتری هستند. ما پروژههای مختلف و متفاوتی انجام میدهیم. از انجام پروژه برای ارتش آمریکا تا مدرسه و دانشگاه. در همه این سالها تلاش کردیم تا بتوانیم ساختارهای پیچیدهتری طراحی و تولید کنیم و تواناییهای فنی و علمی خودمان را افزایش دهیم. ما در بِرِتون از نقشهکشی تا تولید محصولات و اتصالات فولادی و نصب آنها در محل را، خودمان انجام میدهیم.
رضا (Ray) کاظمی: کارخانه BRETON همیشه به آدمهایی که واقعاً دوست دارند در زندگی پیشرفت کنند و قسمتی از یک مجموعه پیشرو باشند،احتیاج دارد و درهای کارخانه برای این افراد باز است. استخدام میکنیم، آموزش میدهیم و جای پیشرفت وجود دارد.
بزرگترین پروژه شرکت فولاد برتون در این سالها چه بوده؟
راستش بزرگترین پروژه ما در داخل خود کارخانه انجام شده است. ما در طول این سالها یک کار عظیمی که انجام دادیم ، افزایش کیفیت محصول بوده است. چون برای ما خیلی مهم بود که اسممان در رده تولیدکنندگان با کیفیت بالا مطرح شود. به همین دلیل هم راندمان کار را بالا بردهایم و هم کیفیت محصولاتمان را و ساختاری ایجاد کردهایم تا در طول پروژه، از زمان نقشهکشی تا تولید و نصب، بتوانیم کیفیت را تضمین کنیم. از نظر راندمان کاری، ما از حدود سال ۲۰۰۵ شروع به جمع آوری اطلاعات خط تولید کردیم. راندمان ما در سال اول یعنی سال ۲۰۰۵، بهطور میانگین ۷۵درصد بوده است. در حجم کاری که ما انجام میدهیم، ۲۵ درصد تلفات، رقم خیلی بالایی است . اما امروز راندمان ما به ۹۹/۴ درصد رسیده است. این یک پیروزی بزرگ برای کل کارخانه بود اما یک شروع تازه و سخت هم هست. چون از این به بعد افزایش راندمان چالشی است که به تلاش بسیار زیادی احتیاج دارد.
طی این مسیر آنهم وقتی اینهمه تفاوت فرهنگی بین آدمها وجود دارد چه چالشهایی داشت؟
دقیقا، ما باید ابتدا با فرهنگی دست و پنجه نرم میکردیم که مایل بود تمام اتفاقات را مسکوت باقی بگذارد و افراد سعی میکردند که اتفاقات رو گزارش نکنند چون احساس میکردند که به ضررشان تمام میشود. با این فرهنگ دست وپنجه نرم کردن، قدم اول است زیرا شما برای بهبود راندمان در درجه اول به اطلاعات احتیاج دارید تا درک درستی از سیستم و اشکالاتش پیدا کنید. عوض کردن این فرهنگ خیلی از ما زمان و انرژی برد اما خوشبختانه امروز به نقطهای رسیدهایم که میتوانیم خیلی مطمئن پروژهها را از لحاظ هزینه و زمان تخمین بزنیم.
از این راه سی و چند ساله که شرکت طی کرده و زمانی که من با شرکت همکاری داشتم تقریباً بیست سال گذشته، خیلی راضی هستیم ولی احساس میکنیم که راههای جدیدی در حال باز شدن است و قسمت اعظم کار جلوی ما هست.
رضا (Ray) کاظمی: بزرگترین پروژهای که BRETON در طی این سالها انجام داده در داخل خود کارخانه و به منظور افزایش کیفیت محصول و راندمان تولید بوده است. ما راندمان کارخانه را از ۷۵ درصد به ۹۹/۴ درصد رساندهایم.
وقتی از بیرون به کار شما نگاه میکنیم اینطور دیده میشود که کار با آهن و فولادی است که طبق نقشهای بریده و جوش داده و نصب میشود. در حالی که شما صحبت ازتوسعه فرهنگی و تکنولوژیکی کردید و توسعه فرهنگی را توضیح دادید، چه توسعه تکنولوژیکی داده میشود یعنی این کار از ۲۰۰ سال پیش تا الان چه تفاوتی کرده و چقدر شرکت شما به روز است؟
یکسری از توسعهها هست که شما میتوانید پیشرو آنها باشید. یک زمانی است که توسعهها به صورتی انجام میشود که شما نمیتوانید آنها را انجام ندهید. ما در ابتدا که شروع کردیم تا سال ۲۰۰۴ به فرم قدیمی یعنی همان مدل ۲۰۰ سال پیش که شما میفرمایید، کار را انجام میدادیم. هیچگونه قضاوتی در این مورد نمیتوان کرد که ما در آن زمان درست فکر میکردیم و راه را درست میرفتیم یا نه. در ابتدای یک کسبو کار، شما باید یکسری قدمها را بردارید. اگر دانش شما بیشتر در قسمت فروش باشد، تمرکز بیشتر آنجا خواهد بود و اگر دانش شما در قسمت تولید باشد، بیشتر روی فناوری و دانش تمرکز میکنید. خوبی داستان ما این بود که من بیشتر تمرکزم روی عملیات و کارگاه و تولید بود و شریک من بیشتر روی فروش تمرکز داشت. ما یک تیم بسیارخوبی بودیم و توانستیم با هم یک تفاهم فکری و کاری به وجود بیاوریم. از همان ابتدا که ما شروع کردیم به تغییر دادن، اولین تغییری که دادیم جبری بود و ما احساس کردیم که باید این حرکت را انجام بدهیم، باید دستگاه سیانسی یا همان دستگاه تراش اتوماتیک را داشته باشیم، اولین اقدام ما برای خرید دستگاه تراش سال ۲۰۰۴ بود که تجربه بسیار سختی بود چون داشتیم وارد مرحله دیگری میشدیم که آمادگی آن را نداشتیم.
صحبت از فرهنگ کاری شد، شما همزمان در دو فرهنگ شرقی و غربی کار و تحصیل کردید. آیا تجربه این دو فرهنگ شرقی و غربی تاثیری روی عملکردتان گذاشته است؟
صد در صد، من فکر میکنم تمام اتفاقاتی که در زندگی یک نفر میافتد، در آینده و در راهی که آن شخص طی میکند میتواند تأثیرگذار باشد . من در کشور دیگری بزرگ شدم و حدود بیست سالم بود که وارد کانادا شدم و در آن سن مسلماً شخصیتم شکل گرفته بود. اما وقتی ما تصمیم به مهاجرت میگیریم باید آمادگی تغییرپذیری را داشته باشیم، هم به شکل شخصی در داخل و هم در روابطمان و هم اینکه شروع کنیم به قبول کردن و عشق ورزیدن به جایی که واردش شدهایم. متاسفانه ما میبینیم که افراد مهاجرت میکنند ولی هنوز یاد و فکر و دلشان جای دیگری است و هنوز برای یک جای دیگر ناراحت میشوند و به جایی که الان در آن زندگی میکنند، علاقهای ندارند و همیشه ایراد میگیرند و میگویند ای کاش من اینجا نبودم. تا زمانی که «ای کاش من اینجا نبودم» درمغز و فکر ما هست، پیشرفت هم به وجود نمیآید چون موقت اینجا زندگی میکنیم. زمانی که من آمدم اینجا، احساس میکردم آن قسمتی که با خودم آوردم و ارزشمند است باید نگهش دارم و بهش ارزش بدهم و اون قسمتی که باید تغییر بدهم را باید تغییرش بدهم.
چون در ایران یک چیزهایی یاد میگیریم که شاید بچههایی که اینجا بزرگ میشوند متوجه نباشند. به طور مثال معلم مدرسه را هیچ وقت به اسم کوچک صدا نمیکنیم، به آدمهای بزرگتر معمولاً سلام میکنیم و احترام میگذاریم و با افرادی که با ما هستند با احترام صحبت میکنیم. این احترام گذاشتن تا یک مرحلهای خیلی خوب است ولی از یک مرحله به بعد دیگر تظاهر میشود. حالا که اینجا آمدید و دیدید که قسمت دوم یعنی تظاهر، مقبول نیست، آن قسمت اول را نگه دارید و قسمت دوم رو از اینجا یاد بگیرید، این آن جایی است که به نظر من کمک می کند درهر موردی در هر قسمتی با مقایسه کردن فرهنگی که قبلاً در آن بودید و الان وارد آن شدید ،چگونه بهترینها را بکشید بیرون و به هم وصل کنید و ادامه بدهید و رو به جلو حرکت کنید. اینگونه فکر کردن به من خیلی کمک کرد و باعث شد نسبت به همکارانم غنیتر باشم.
رضا (Ray) کاظمی: متاسفانه آدمها مهاجرت میکنند ولی هنوز یاد و فکر و دلشان جای دیگری است … همیشه ایراد میگیرند و میگویند ای کاش من اینجا نبودم. تا زمانی که «ای کاش من اینجا نبودم» درمغز و فکر ما هست، پیشرفت هم به وجود نمیآید چون موقت اینجا زندگی میکنیم.
تابلوی استخدام روی دیوار شرکت نصب بود، فکر کنم برای کارگاه به نیرو احتیاج دارید.
ما همیشه به آدمهایی که واقعاً دوست دارند در زندگی پیشرفت کنند و قسمتی از یک مجموعه پیشرو باشند،احتیاج داریم. یعنی همیشه برای این افراد جا داریم. یکی از کارهایی که ما همواره انجام میدهیم، آموزش دادن و جذب کردن آدمهایی است که میخواهند زندگی کاری خود را به قسمتی از این شرکت و فعالیت ما متصل کنند. بنابراین اگر کسی هست که احساس میکند با داشتن دانش چه دانشگاهی یا کاری یا حرفهای، میتواند با ما باشد، صددرصد میتواند به ما مراجعه کند. نکته مهم این است که ما ببینیم آن فرد قصد دارد در زندگی خودش تغییر بوجود آورد. من این را بصورت خیلی جامع میگویم ، کسی که نقشهکشی بلد است، مدیر پروژه بوده، طراحی خوانده، به جوشکاری علاقمند است یا در کنترل کیفیت یا قسمت مونتاژ تجربه دارد، هر قسمتی که ما اینجا داریم اگر کسی توانایی کار کردن دارد، ما میتوانیم به او آموزش بدهیم و به عنوان یک همکار از او استفاده کنیم.
در پایان کنجکاویم اجازه نمیدهد این را نپرسم. اولین اتفاقی که دور این میز بین من و شما افتاد این بود که شما یک بسته حاوی چند کتاب به من نشان دادید، قضیه این کتابها چی هست؟
«راهبی که فِراریش را فروخت»
The Monk Who Sold His Ferrari
قبل از شروع این داستانها او وکیل پرآوازهای بود. تا اینکه یک روز بر اثر سکته قلبی به بیمارستان منتقل میشود، پزشکان از او قطع امید میکنند اما ناگهان به هوش میآید، بهتر میشود و به زندگی برمیگردد. تصمیم عجیبی میگیرد. تمام دارایی خود را میفروشد و میبخشد و به هیمالیا سفر میکند تا معنایی عمیقتر از زندگی درک کند؛ او یک راهب بودایی میشود.
این داستانِ تخیلی عجیب را رابین شارما، نویسنده کانادایی نوشته است که شهرت زیادی در نگارش کتابهای داستانی اما با مفاهیم رهبری و مدیریت زندگی دارد. این کتاب پرفروش که نسخه فارسی آن هم چاپ شده، تا به امروز میلیونها نسخه در سطح جهانی فروش داشته و به عنوان پرفروشترین کتاب خودیاری شناخته شده است. این کتاب به بیش از ۷۰ زبان مختلف ترجمه و در بیش از ۵۰ کشور مختلف منتشر شده است.
این یک مسیر زندگی جدیدی است که من خودم شروع کردم و کتاب خواندن از یک خرده بیشتر شد و مرحله جدیدی از زندگیم شد. یعنی یک تغییر خیلی بزرگی در زندگی روزمرهام وعلاقههایم به وجود آوردم. اول یک دلیل خیلی شخصی و احساسی داشت ، این کتاب که شما اینجا میبینید و من الان پنج جلد از آن را دارم، کتابی است به اسم «راهبی که فِراریش را فروخت» و نخستین بار شریکم در سال ۲۰۰۵ آن را به من هدیه داد. این کتاب پانزده سال در کتابخانه من خاک خورد تا اینکه شریکم پارسال در ماه آوریل در فرودگاه حالش بد شد و چندی بعد متاُسفانه فوت کرد. در آن دوران که دائم به بیمارستان رفت و آمد داشتیم، نگاه من به این کتاب خاکخورده افتاد و با خودم به فرودگاه آوردم و در داخل هواپیما شروع به خواندن آن کردم. این هدیهای بود که از نظر من زمان باز شدنش نرسیده بود تا وقتی که من حسابی از نظر احساسی با بیماری سخت شریک کاریم درگیر شوم. من این کتاب را سه بار خواندم. خیلی از جاهای کتاب را نشانهگذاری کردم و خیلی از مطالب را یاد گرفتم و شروع کردم به متفاوت زندگی کردن، رژیم غذاییم را تغییر دادم، ساعت خوابم را تغییر دادم، فرم زندگی کردنم، روش حرف زدنم، چگونه نگاه کردنم به مسائل و خیلی از چیزها پس از خواندن این کتاب تغییر پیدا کرد. سعی کردم تغییرات را به وجود بیاورم و بعد درباره آنها حرف بزنم چون معمولاً اتفاقی که برای آدمها میافتد این است که مثلاً وارد یک سمینار میشویم و به قول ایرانیها جوگیر میشویم. ولی بعد آن موضوع قاطی مسائل دیگر فراموش میشود. برای تغییر خیلی بزرگ ما احتیاج داریم که در ابتدا این تغییرات را به صورت عادت خیلی محکم در وجود و زندگی خودمان تثبیت کنیم. یک اتفاقی افتاد و من شروع کردم به این روش زندگی کردن و چون به صورت متداوم بیشتر و بیشتر تغییر میکردم، همیشه یک مسئله جدیدی بوجود میآمد. در مسیر تغییر یک آمادگی لازم است و من این آمادگی را ۱۵ سال پس از هدیه گرفتن این کتاب به دست آوردم. چون ممکن است شما این کتاب را بخوانید ولی آن مطلب و آن چیزی را که باید یاد بگیرد، دریافت نکنید. ولی وقتی آمادگی به وجود میآید، شما هر کلمهای را میگیرد و هر کلمه را تا ریشه آن میتوانید جذب کنید و از آنجا به ریشههای دیگری برسید.
ممنونم از به اشتراک گذاشتن این مصاحبه انگیزه بخش. دست مریزاد می گویم به آقای کاظمی و همچنین شما. وجود افراد موفق و کارآفرین ایرانی در کانادا، همانند چراغی ست که روشنگر جاده های تاریک پیش رو و امید بخش لحظات سخت مهاجرت می باشد.